سروش نازنین سروش نازنین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

♕ سروش شازده کوچولوی من! ♕

عیدانه

چهارم عید شال و کلاه کردیم و رفتیم ایستگاه راه آهن که بریم به شهر و دیار!   هفت سین راه آهن تهران و یه پسر هاپووووو! با اینکه شبهای کرمان حسابی خنک بود و روزها هوا ناپایدار، ولی تا جایی که تونستیم اینور و اونور به گردش و مهمونی گذروندیم! تا چند سال پیش که بابابزرگم زنده بودن و ننجانم سرپا،تمام تعطیلاتو خونه ی اونا میگذروندیم و بعد عید مهمونیای عید و برگذار میکردیم. (تقریبا 16-17تا آدم بزرگ و 18عدد نوه !بابا بزرگم بنده خدا هی میگفت :بی انصافا،یکی یکی بیاین،نه،دوتا دوتا بیاین!مگه به خرج هیشکی میرفت!!با اینکه خونه باغ بزرگی بود و پسرا یا تو اطاق آخری فوتبال بازی میکردن یا تو باغ دزد و پلیس ولی واویلایی بود چقد...
31 فروردين 1393

کاخ گردی

بعد از یکی دو روز دید و بازدید فک و فامیل روز 3ام عید بنا رو گذاشتیم به گشت و گذار!بعد از کلی بالا و پایین کردن مناطق مختلف،گفتیم به صورت فرهیخته واری بریم به دیدن کاخ گلستان.نمیدونم چرا اینقد ساده دلی کردیمو گول تبلیغات خلوتی تهران و خوردیم؟حالا شهر به نسبت خلوت بود ولی امان از دل لیلی!!!دم ورودی کاخ یه صف بود که ده دقیقه راه رفتیم تا تهشو پیدا کردیم!صبورانه تحمل کردیم و داخل شدیم،یه چند دقیقه ای تو محوطه چرخیدیم و عکس گرفتیم ورودی کاخ روبروی ساختمان رادیو   گفتیم از کجا شروع کنیم خدارو خوش بیاد دیدیم تالار اصلی بهتره...چشمتون روز بد نبینه یه صف داشت به درازای کل محوطه مامانی و آقا رو کاشتیم تو صف و با عمه و بابا ر...
30 فروردين 1393

بهاریه!!!!!!!!

  نازنین پسرم:نگاهت آسمان را هدیه میدهد! روزگارت بهاری زیباترین بهارم!!     امسال دومین سال بودن تو کنارمونه،دومین بهار مادر بودن،پدر بودن،یه خانواده واقعی بودن!گاهی وقوع یه اتفاق تمام گذشته رو تحت تاثیر قرار میده،اینکه چطور بدون تو زندگی میکردیم،آسمون چه شکلی بود؟اون موقع هم دیدن یه گربه اینقدر جالب بود؟چاله های آب همیشه استرس افتادن داشت؟اون موقع هم نگاهم مدام دنبال موجودات زنده تو باغ و باغچه میگشت؟... یادم نیست!!ولی مطمئنم حال خوش امروز و نداشت هرچند بی دغدغه تر و سبکبار تر بود،ولی خوشبختی مادر بودن یه چیز دیگست! امسال اولین تحویل سالی بود که موندیم خونه(گرچه خونه مامانی بودیم!)برای چهارم بلیط کر...
27 فروردين 1393
1